مردی که دست هایش با عشق کار دارد
پاییز عطر مهرش بوی بهار دارد
فهمیدم از نگاهش از نسل باغبان است
می گوید او برایم سارا انار دارد
با شمع می چکد بر انشای علم و ثروت
یعنی هنوز دانش آن اعتبار دارد
رفتم به فکر کفری گچ را به تخته کوبید
شاگرد کوی رندی با "من" چکار دارد
در دست های سبزش صد خار مانده از گل
خندید و گفت هر گل یک جور خار دارد
سیلاب اشک شورید بر گونه های لبخند
تا هست از گل سرخ او انتظار دارد
نظرات شما عزیزان: